-
رویا
شنبه 22 آبانماه سال 1389 22:24
باز من ماندم و خلوتی سرد خاطراتی ز بگذشته ای دور یاد عشقی که با حسرت و درد رفت و خاموش شد در دل گور روی ویرانه ھای امیدم دست افسونگری شمعی افروخت مرده ای چشم پر آتشش را از دل گور بر چشم من دوخت ناله کردم که ای وای این اوست در دلم از نگاھش ھراسی خنده ای بر لبانش گذر کرد کای ھوسران مرا میشناسی قلبم از فرط اندوه لرزید...
-
خاطرات
سهشنبه 18 آبانماه سال 1389 20:24
باز در چھره خاموش خیال خنده زد چشم گناه آموزت باز من ماندم و در غربت دل حسرت بوسه ھستی سوزت باز من ماندم و یک مشت ھوس باز من ماندم و یک مشت امید یاد آن پرتو سوزنده عشق که ز چشمت به دل من تابید باز در خلوت من دست خیال صورت شاد تو را نقش نمود بر لبانت ھوس مستی ریخت در نگاھت عطش طوفان بود یاد آن شب که تو را دیدم و گفت دل...
-
رمیده
یکشنبه 9 آبانماه سال 1389 21:00
نمی دانم چه می خواھم خدایا به دنبال چه می گردم شب و روز چه می جوید نگاه خسته من چرا افسرده است این قلب پر سوز ز جمع آشنایان میگریزم به کنجی می خزم آرام و خاموش نگاھم غوطه ور در تیرگیھا به بیمار دل خود می دھم گوش گریزانم از این مردم که با من به ظاھر ھمدم ویکرنگ ھستند ولی در باطن از فرط حقارت به دامانم دو صد پیرایه...
-
تو نیستی که ببینی
جمعه 7 آبانماه سال 1389 13:07
تو نیستی که ببینی چگونه عطر تو در عمق لحظه ها جاری است چگونه عکس تو در برق شیشه ها پیداست چگونه جای تو در جان زندگی سبز است هنوز پنجره باز است تو از بلندی ایوان به باغ می نگری درخت ها و چمن ها و شمعدانی ها به آن ترنم شیرین به آن تبسم مهر به آن نگاه پر از آفتاب می نگرند تمام گنجشکان که درنبودن تو مرا به باد ملامت گرفته...
-
شعله رمیده
جمعه 7 آبانماه سال 1389 10:06
می بندم این دو چشم پر آتش را تا ننگرد درون دو چشمانش تا داغ و پر تپش نشود قلبم از شعله نگاه پریشانش می بندم این دو چشم پر آتش را تا بگذرم ز وادی رسوایی تا قلب خامشم نکشد فریاد رو می کنم به خلوت و تنھایی ای رھروان خسته چه می جویید در این غروب سرد ز احوالش او شعله رمیده خورشید است بیھوده می دوید به دنبالش او غنچه شکفته...
-
شب و ھوس
جمعه 7 آبانماه سال 1389 09:31
در انتظار خوابم و صد افسوس خوابم به چشم باز نمی آید اندوھگین و غمزده می گویم شاید ز روی ناز نمی آید چون سایه گشته خواب و نمی افتد در دامھای روشن چشمانم می خواند آن نھفته نامعلوم در ضربه ھای نبض پریشانم مغروق این جوانی معصوم مغروق لحظه ھای فراموشی مغروق این سلام نوازشبار در بوسه و نگاه و ھمآغوشی می خواھمش در این شب...